- پری رخ
- پری رو، پری چهر، پری رخسار، خوب روی
معنی پری رخ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کسی که روی زیبا مانند روی پری دارد، پری چهر، پری چهره، پری رخ، پری رخسار، زیبارو، خوشگل، برای مثال سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند / پری رویان قرار دل چو بستیزند بستانند (حافظ - ۳۹۴)
پری رخسار، خوبروی
(دخترانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
دختر پری، نام دختر پادشاه چین که سام پسر نریمان عاشق او شد و زال پدر رستم از او زاده شد
آنکه صورتش زرد رنگ و پریده باشد، شرمنده منفعل، ترسیده
مانند پری، پری وار
پریوش
پارسی ترکی جادار پر اطاق: خانه پریورت صاحب اطاقهای بسیار
خرپیر خر کهن سال: چه کوشش کند پیر خر زیر بار تو میرو که بر باد پایی سوار. (سعدی) سالخورده نادان کهنسال بیخرد
پریوش، مانند پری، پری وار، پری روی، پری پیکر
زیبا روی زیبا صورت جمیل: کی بود که باز بینم باز آن همایون لقا و فرخ دیم. (مسعود سعد 616)
چاک چاک
منسوب به پریر پریرینه
پریچهره، زیبا رو
آنکه از عقب و از پی رسد آنکه از دنبال آید و ملحق گردد
آنکه از پی برسد، آنکه از دنبال آید و به دیگران ملحق شود، پی رسنده، ازپی رسنده
پریروزی
پریروز: (پریر قبله احرار زاولستان بود چنانکه کعبه است امروز اهل ایمانرا) (ناصر خسرو) یا پریر پریر. روز پیش از پریر
پریروز، دو روز پیش